بی حسابی حسابی
باران اندیشه ها |
چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۵۶ ب.ظ |
۵ نظر
مهدی حاجی رستملو
بسم االله الرحمن الرحیم
کلاس محاسبات مالی داشتیم.مثل همیشه دیر شده بود. فکرم مشغول بود. داشتم تیکه های استاد رو مرور می کردم : «همیشه بی حساب! تو ترافیک بودی؟!!!! بچه ها امروز یه ربع زودتر اومده ! باریکلا ! باریکلا ! ...». سرم را پایین می دیدم و حتماً گوش هایم قرمز شده بود. قدری هم عرق کرده بودم.
- ۵ نظر
- ۱۰ دی ۹۳ ، ۱۴:۵۶