از تاریخ تا روایت
مرتضی جوانعلی آذر
بسم الله الرحمن الرحیم
پرده اول: از زندگی زیسته تا روایت گفته شده
هر یک از ما در طول زندگی خود حوادث گوناگونی را تجربه میکنیم و البته بر اساس داشتههای خود این تجارب را تفسیر میکنیم. یکی را بلا مینامیم و دیگری را ابتلا، یکی را پاداش نیکیهایمان میشمریم و دیگری را عقاب سیئات. عمر ما میگذرد و تفاسیرمان هر روز جزمیتر و واکنشهایمان مشخصتر میشود (و این بن مایهی چیزی است که روانشناسان آن شخصیت مینامند) و به این ترتیب نقشی ثابت در تلاطم همیشگی زندگی برای خودمان دست و پا میکنیم. نقشی مشخص در دل داستانی که خودمان با تفسیرهایمان آن را نوشتهایم و البته از جایی به بعد خودمان هم در این داستان گرفتار شدهایم و فقط آن را تکرار میکنیم. چه آنکه حتی اگر خودمان هم بخواهیم تغییری در آن ایجادکنیم انتظارات دیگران چنین اجازهای را به ما نخواهد داد. این داستان زندگی ما به روایت ماست.
اما زندگی روایتهای دیگری هم دارد، روایتهایی که توسط دیگران انجام میشود و اینبار این آشنایان، اطرافیان و در مورد افراد مشهور این محققان هستند که داستان زندگی را تعریف میکنند و با افکندن طرحی باور پذیر و منسجم بر زندگی ما تلاش میکنند تا روایتی بی نقص از زندگی ما ارائه کنند. روایتی که بر اساس آن رفتارهای ما را میفهمند و پیش بینی میکنند. آن چه در مورد این روایتها میتوان گفت این است که این روایتها متناسب با علائق کسانی که آنها را نقل میکنند متفاوت خواهند بود؛ از همین رو هر یکی از جنبهای مُقَرّباند و از جنبهای مُبَعّد و مشکل از روزی آغاز میشود که یکی از این روایتها به جای تاریخ بنشیند و چنان بر سایر روایتها تفوق پیدا کند که گویا زندگی زیسته و این روایت گفته شده با هم منطبقاند و سایر روایتها هیچ سهمی از حقیقت ندارند.
پرده دوم: روایت سه زندگی
- چند وقتی بود که به سرزمین پدری برگشته بود، در مدت مسافرتش املاکی که از پدر به جا مانده بود همگی تخریب شده بود. دیوار باغها ریخته، قناتها نیمه خشک، درختان نیمه خشک و یا خشک و هرس نشده، زمینها سخت و متروک؛ وضعیت املاک خیلی نامناسب بود. با مهارتی که در مهندسی و کشاورزی داشت تصمیم گرفت ارثیهی پدری را آباد کند. خانهای اجاره کرد و کار را شروع کرد. کل سال را کار میکرد و اهالی به دیدن منظرهی کار او در زیر باران و برف در حالی که چتری در دست یا پوستینی بر تن داشت عادت کرده بودند. ما حصل ده سال تلاش او آبادی کل روستا – و نه تنها املاک پدری او - بود. در این مدت قناتها لایروبى و باغهاى مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شد و در عین حال چند باغ جدید احداث و یک ساختمان ییلاقى هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانى خانواده ساخته شد. ساختمانی با یک آب گرم کن آلمانی به همراه دوش آب گرم که در دورهای که اغلب مردم از حمامهای خزینهای استفاده میکردند واقعاً چیز عجیبی بود. از عایدات همین دوره بود که در شهر هم خانهای بزرگ با سه حیاط، حدوداً بیست اتاق و دو آشپزخانه خریداری کرد و در ادارهی خانه هم از دو مستخدم مرد و دو مستخدم زن کمک میگرفت. چند اسب ممتاز هم داشت که خودش و همسرش با آنها به املاک و آشنایان سر میزدند. علاوه بر سوارکاری، در شنا و تیراندازی هم مهارت داشت و گاه گاهی پسرش را هم هم با خودش به صحرا میبرد تا با کلت کمری و اسلحهی برنویی که تهیه کرده بود تمرین تیراندازی کنند.
- اهل فرهنگ و هنر بود. از کودکی پولهایش را جمع و صرف خریدن کاغذ نقاشی میکرد. به نقاشی علاقهی خاصی داشت، علاقهای که بعدها او را به نگارش خط تحریری و نستعلیق سوق داد. آن قدر به خطاطی علاقه داشت که مدتها بخشی از روزش را به خطاطی میپرداخت و گاهی اشعاری که خودش سروده بود و نشان دهندهی استادی او در ادب پارسی بود را هم با همان خط خوش مینوشت. به عرفانهای شرقی هم علاقه داشت و از برجستهترین شارحان اوپانیشادهای هندوها، سوتراهای بوداییها و تائوتچینگ بود. تسلط او در شرح این آثار به قدری بود که برخی میگفتند گویا در نگارش این متون کهن سهیم بوده است. با روشنفکران روابط خوبی داشت و با مهندس بازرگان، دکتر سحابی ، دکتر اسپهبدی، باستانی پاریزی، ذوالمجد طباطبایی، داریوش شایگان و ... جلسات نسبتاً منظمی داشت.
- در خانوادهای روحانی به دنیا آمد، خاندانش همه عالمان دین بودند. او هم از همان ابتدا راه پدرانش را ادامه داد و پس از تحصیلات مقدماتی و گذراندن دورهی سطح عازم نجف اشرف شد. از برجسته ترین اساتید آن دوران فقه، اصول، فلسفه و سایر علوم دینی را آموخت. با این وجود در نهادش عطشی بود که جز با وصل به دریای عرفان سید علی آقا قاضی سیراب نشد. خیلی زود تبدیل به یکی از مبرزترین شاگردان او شد و در دوران ده سالهی اقامت در نجف شب و روز از محضر او استفاده میکرد. چیزی نگذشت که به دلایلی مجبور شد به قم برگردد. با این وجود در قم هم همان مشی عرفانی را ادامه داد. همواره به یاد خدا بود و به غیر شش ساعتی که صرف استراحت، غذا خوردن و انجام امور روزانه میکرد مابقی را به عبادت، تفکر، تحقیق، تدریس و تالیف میپرداخت.
پرده سوم: سه روایت از یک زندگی
اگر سه روایت فوق را در برابر اغلب کسانی که با علامهی طباطبایی آشنایی دارند بگذاریم و بعد از آنها بخواهیم که داستان زندگی ایشان را انتخاب کنند، به احتمال زیاد اغلب پرسش شوندگان روایت سوم را داستان زندگی علامه طباطبایی خواهند دانست.
با این وجود حقیقت این است که هر سه روایت، روایت زندگی علامهی طباطبایی هستند و هر سه نیز بر اساس متقنترین مستندات موجود (اغلب بیانات خود علامه و خاطرات فرزندشان مهندس عبدالباقی طباطبایی) به نگارش آمدهاند.
مشکل اینجاست که روایتی از زندگانی ایشان به جای تاریخ نشسته و از ایشان تصویری معوج ارائه کرده است. تصویری که موجب گمراهی بسیاری از افرادی شده است که ایشان را الگو و اسوهی خود قرار دادهاند.
پردهی چهارم: علامه طباطبایی، اندیشمندی در تکاپوی پاسخ به نیازهای جامعه
این ایام و در جریان نگارش فصل سوم پایان نامه با چهرهای دیگر از علامه طباطبایی آشنا شدم. چهرهای متفاوت با روایتهایی که تا کنون شنیده بودم. چهرهای اصلاح گر که ضمن توجه به سلوک الهی، خود را همواره موظف به پاسخ گویی به نیازهای جامعه میدانست و آثار این روحیه را میتوان در تمامی دوران پر برکت حیات ایشان مشاهده کرد. از شادآباد تبریز گرفته تا پایان زندگانی شریفشان در قم.
فرزند ایشان دوران زندگی علامه طباطبایی در روستای شادآباد تبریز را این چنین توصیف میکند:
«مرحوم پدرم از محل درآمد ملکى به روستائیانى که نیازمند مىشدند وام مىداد و قبض مىگرفت و چنانچه هر روستایى بعد از دو فصل محصول قادر به پرداخت وتإدیه بدهى خود نبود، بدهى او را بخشیده قبض او را به خودش پس داده و از طلب خود صرف نظر مىکرد. از جمله کارهاى نیک اجتماعى آن مرحوم در روستا مراقبت از روابط اخلاقى مردم و رشد فرهنگ و عقاید روستاییان بود. هم چنین در مواقع بیکارىِ مردم، آنها را بسیج کرده توسط خودشان کوچهها و راههاى روستایى را اصلاح مىکرد و به نظافت کلى روستا تأکید مىورزید.»
در قم نیز در عرصههای گوناگون میتوان شاهد این روحیهی علامه طباطبایی بود. چه در زمینهی تدریس و چه در زمینه تالیف، چه در پاسخ گویی به سوالات مردم و چه در اقدامات تبلیغی.
در زمینهی تدریس و چرایی انتخاب تفسیر، فلسفه و اخلاق آن چنان که ایشان خود فرمودهاند:
«وقتى به قم آمدم مطالعهاى در وضع تحصیلى حوزه کردم و یک فکرى درباره نیاز جامعه اسلامى نمودم، بین آن نیاز و آنچه موجود بود چندان تناسبى ندیدم. جامعه ما احتیاج داشت که به عنوان جامعهاى اسلامى قرآن را به درستى بشناسد و از گنجینههاى علوم این کتاب عظیم الهى بهرهبردارى کند ولى در حوزههاى علمیه حتى یک درس رسمى تفسیر قرآن وجود نداشت. جامعه ما براى اینکه بتواند عقاید خودش را در مقابل عقاید دیگران عرضه کند و از آنها دفاع نماید به قدرت استدلال عقلى احتیاج داشت. مىبایست درسهایى در حوزه وجود داشته باشد تا قدرت تعقل و استدلال فراگیران را بالا ببرد. چنین درسهایى در حوزه تدریس نمىشد. روحانیت به عنوان قشرى از جامعه که عهدهدار رهبرى معنوى مردم است مىبایست آراسته به فضایل اخلاقى و آشنا به رموز معنوى باشد. چنین تعلیم و تربیتى هم وجود نداشت مگر در گوشه و کنارى و براى افراد نادرى. به زبان دیگر، اساس اسلام بر کتاب، سنت و عقل است و کتاب و سنت براى شناخت محتواى رسالت پیامبر اکرم(ص) و بیانات جانشینان معصوم اوست و قدرت تعقل براى اثبات مسایل اصولى دین و دفاع کردن در مقابل شبهاتى است که از سوى مکتبهاى بیگانه نسبت به مبانى اسلام وارد مىشود. اما در حوزهها فقط فقه و اصول بود که بخشى از سنت پیامبر و ائمه(علیهم السلام) را مورد بررسى قرار مىداد، نه از فلسفه و معقول خبرى بود و نه از تفسیر قرآن و نه از سایر بخشهاى کتاب و سنت. بر خود لازم دیدم که یک درس فلسفه و یک درس تفسیر قرآن و یک درس اخلاق در حوزه شروع کنم».
علامه بخش قابل توجهی از حیات پربارشان را هم صرف اقدامات تبلیغی میکردند. از جلسه با مستشرقین اروپایی گرفته (که در این میان صرفاً جلسات ایشان با هانری کربن معروف شده است)، تا برگزاری جلسه با روشنفکران داخلی، از پاسخ گویی به درخواستهای مسلمانان و دانشجویان ایرانی مقیم کشورهای دیگر گرفته تا برگزاری جلسات هفتگی پرسش و پاسخ برای طلاب. در این میان آنچه حقیقتاً برای من جالب بود این بود که ایشان حتی از رفتن به مدارس برای پاسخ گویی به سوالات دانش آموزان نیز ابایی نداشتهاند و حتی این کار را هم انجام میدادهاند. کاری که همین امروز بسیاری از افراد عادی در شان خود نمیدانند.
آیه الله مصباح میفرمایند:
«یک بار از ایشان پرسیدم آیا صلاح مىدانید که جلسه تفسیرى [با دانشجویان] در تهران داشته باشم و مقدارى از وقتمان صرف این کار شود با وجود اینکه تا حدّى از درس حوزه عقب خواهیم ماند، ایشان با تأکید فرمودند: حتماً این کار را انجام بدهید! چون آینده کشور اسلامى در اختیار دانشگاهیان مىباشد اگر این قشر با اسلام و معارف تشیع آشنا نشوند در آینده براى اسلامى شدن کشورمان امیدى نخواهیم داشت.»
در مورد این روایت از زندگی علامه طباطبایی گفتنی فراوان است و در این فرصت کوتاه نمیتوان بیش از این چیزی گفت. به نظر باید محققی زندگی ایشان را با محوریت این روحیهی ایشان بازنویسی کند تا صرفاً روایتی خاص بر زندگی پربار ایشان سایه نیفکند و آیندگان را از شناختن الگویی بزرگ محروم نسازد.
وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا
- ۹۳/۱۰/۱۹
به نظرم این که زندگی علما به اشتباه تک بعدی و این که فقط مشغول دعا و عبادت هستند و به مسائل اجتماعی و پیرامون خود توجهی ندارند، معرفی می شوند، می تونه اثرات فرهنگی و تربیتی مخرب روی افراد جامعه بگذاره.