معدن انتخابات
سجاد لطفی
باسمه تعالی
توی تاکسی:
- راننده: بابا همه سر ته یه کرباسن؛ این می یاد اون میره... آبم از آب تکون نمیخوره...
- مسافر 1 : بالاخره همینه که هست... شما میتونی با انتخابت جلوی بدتر شدنشو بگیری...
- مسافر 2: من که اصلا رأی نمیدم... همهش وعده و وعیدهای الکی... اصلاً همهشون دزدن!!!
- مسافر 3: والّا ما که نفهمیدیم همه همین حرفها رو میزنن اونوقت روز انتخابات که میشه همونهایی که میگفتن نمییایم مییان و چند بارم باید ساعت رأیگیری تمدید بشه!
- مسافر 4 (و البته آخرین نفر؛ آخه تاکسی نهایتاً پنج نفر جا میگیره تازه اگه پلیس جریمه نکنه!!) به نظر من نظام، علیرغم همه حرف و حدیثایی که هست ثابت کرده که رأی مردم رو حفاظت میکنه و واقعاً رأی دادن مردمم نشون داده که اثر داشته؛ شما زمان هاشمی رو با زمان خاتمی یکی میبینید؟ زمان خاتمی رو با احمدینژاد چطور؟! ... نه خداییش ...؟!!
گفتگوی بالا یکی از هزاران و شاید میلیونها محفل داغ بحث و گفتگو پیرامون «انتخابات»، نظام و مسائلش بود در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 92.
دقیقاً خاطرم نیست؛ فکر کنم ساعت 3 بعد از ظهر بود. منتظر اولین مناظره بین کاندیداها بودم. کم کم انتظارها به سر اومد و بعد از اینکه همه کاندیداها آفیش! و به داخل سازمان صدا وسیما هدایت شدند و دم آقای ضرغامی رو دیدند و یک منبر هم آقا سید عزت ا... برای این هشت کاندیدا رفت و احتمالاً خط قرمزها و بایدها و نبایدهای مناظره رو گفت دیگه رفتیم وسط زمین استودیو تا با سوت آقای مرتضی حیدری، بازی برای تصاحب صندلی خدمت (و خدا نکنه که بازی قدرت باشه!) شروع شد.
راستشو بخواهید خونه بودم و کسی هم نبود و من راحت پای تلویزیون دراز کشیده بودم و با شور و شوق به نظرات گوش میکردم... کمی که گذشت دست و پام رو جمع کردم و نشستم و با خودم گفتم چه بحثهای جالبیه... کاش یه چند تا کاغذ بذارم جلوی دستم و نکاتی که میگن و نکاتی که از صحبتای اونا به نظرم میرسه رو بنویسم... .
نکات رو دارم مینویسم... حالا توجهم خیلی بیشتر و عمیقتر و فکریتر شده... مناظره اول و دوم و سوم به همین منوال گذشت.
یادداشتهام حدود چهار – پنج برگهای میشد. ابتدا قصد داشتم اونا رو مقاله کنم. حتی با دکتر امامی هم در موردشون صحبت کردم (نمیدونم یادشه یا نه!)... بعدش افتادیم تو میدون خوندن برای دکتری و ثبت نام دکتری و کلاسها و امتحانات و بعدشم زن و مقدمات زندگی و ... و دیگه ول شدند.
تا رسید به باران اندیشهها... و پیامک که از خجالت میخواستم بروم زیر زمین که تا حالا باران ذهن ما نباریده... خدایا... باران رحمتی... تا اینکه یک دفعه جرقهای - نه رعد و برقی- به این ذهن خورد و بارانی که در انتخابات 92 در پس ابرهای ذهنم جمع شده بود شروع به باریدن کرد...
ببخشید اگر قصهام طولانی شد؛ اصل مطلب این است:
تقریباً هر ساله در کشور ما یک انتخابات انجام میگیرد؛ هزینه مالی، زمانی، نیروی انسانی و سیاسی- امنیتی خیلی زیادی (آنقدر که گاهی فقط از میزان هزینه مالی آن شگفتزده میشویم) صرف هر انتخابات میشود.
آیا فقط عایدی کشور از انتخابات، انتخاب شدن عدهای از همین نامزدها باشد؟ این یعنی به حداقل نتیجه اکتفا کردن... به نظرم انتخابات حداقل از دید سیاستگذاری میتواند به مثابه یک معدن باشد... معدنی از مسائل عمومی، معدنی از راهحلها و تجویزها، معدنی از شبکههای کارشناسان و نخبگان که شاید در زمان انتخابات خیلی بهتر خود را مینمایانند و معدنی از هزار سنگ قیمتی ارزشمند دیگر...
به نظر میرسد میتوانیم از معدن انتخابات بیشتر استفاده کنیم... حداقل از نگاه سیاستگذاری عمومی...
به نظرم انتخابات- در هر سطحی که باشد- یک کارگاه عظیم برای دانشجویان و صاحبنظران عرصه علوم انسانی خصوصاً رشته سیاستگذاری عمومی است. حداقل در حد دو واحد درس مسائل عمومی ایران میارزد به آن بذل توجه داشت ...
- ۹۳/۱۰/۰۷
به نظرم ایدهی خوبیه