مطهری و نگاه سوم به انسان؛ از تربیت و صنعت تا رشد و هدایت
حسین سرآبادانی
بسمه تعالی
«وجود ما معمایی است حافظ که تحقیقش فسون است و فسانه»
سکانس اول: تفاوت صنعت و تربیت
استاد شهید مطهری در ابتدای طرح و ارائه نظریه فطرت، از یک مقایسه میان دو مفهوم تربیت و صنعت استفاده کردهاند. ایشان در تمایزی مفهومی و بدیع میان تربیت و صنعت، صنعت را ساختن میداند و تربیت را پرورش دادن مجموعهای از استعدادها تلقی میکند. از نگاه مطهری، کار یک نجار، یک کار صنعتی است که در آن انسان بر اساس منظور و غایتی که خود دارد، سلسله مواد و اشیاء را به خدمت میگیرد(بدون توجه به اینکه اهداف و غایت آن اشیاء چیست) تا به هدف خود دست یابد. در مقابل یک مربی(مثال شهید مطهری یک باغبان است) اقدام به پرورش آن شی مورد هدف، با توجه به غایت و هدف درونی آن گل و گیاه میکند. در اینجا به نوعی هدف باغبان با هدف گل و گیاه منطبق شده است.
سکانس دوم: حرکت ورای صنعت و تربیت
به نظر میرسد به این تمایز دوگانه بینظیر استاد مطهری که با تشبیه نیز همراه است، حالت سومی رامتصور شد که مخصوص انسان است و آن اعتقاد به «رشد انسان» است که چیزی ورای صنعت و تربیت است. در معنای تربیت، نوعی جبر متربی نهفته به گونهای یک گیاه، تنها مسیر وجودیاش همین پرورشی است که توسط باغبان داشته است. اما انسان، موجود آزاد و با اراده است که قلم شکلدهی به ماهیت خویش را در عالم برعهده گرفته و خداوند متعال مجموعه سرمایههای فطری را به او ارزانی داشته، تا با بهرهگیری از آنها به غایت هستی خود که قرب الهی و شکوفا شدن استعدادهای عالی انسانی است، دست یابد.
بنابراین بر اساس نگاه انسانشناسانه استاد مطهری، میتوان به سه گان صنعت- تربیت -رشد قائل شد که در آن آنچه که مربوط به جمادات است در حوزه صنعتی است، گیاهان و حیوانات مربوط به عنصر تربیت است و رشد مخصوص موجود بیهمتا عالم انسان است.(از این روست که برخلاف استفاده رایج، در لسان دینی از کلمه تربیت در مورد تعلیم و هدایت انسان به کار نرفته است)
شهید جهانآرا در بخشی از وصیتنامه خود؛ انسان را موجودی امکان آفرین تعریف میکند. نگاه رشد محور به انسان معلول این نگاه به انسان است که انسان یگانه موجود عالم است که به تعبیر شهید مطهری قانون خلقت، قلم ترسیم چهرهء او را به دست خودش داده است که هر طور که مىخواهد ترسیم کند. این است که انسان یگانه موجودى است که خودش باید " خویشتن " را انتخاب کند که چه باشد. تعابیر استاد مطهری در اینجا رساتر است:
««انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنى مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولى از نظر جهازات روحى، از نظر آنچه بعدا شخصیت انسانى او را مىسازد، موجودى بالقوه است، ارزشهاى انسانى او در زمینهء وجودش بالقوه موجود است و آمادهء روییدن و رشد یافتن . انسان از نظر روحى و معنوى یک مرحله از مرحلهء بدنى عقبتر است، جهازات بدنى اش در رحم وسیلهء عوامل دست اندرکار آفرینش ساخته و پرداخته مىشود، ولى جهازات روحى و معنوى و ارکان شخصیتش در مرحلهء بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه گذارى گردد. از این رو مىگوییم هر کس خود بنا و معمار و مهندس شخصیت خود است، قلم تصویر کننده و نقاش خلقت شخصیت انسان (بر خلاف شخص او) به دست خودش داده شده است. هر موجودى غیر از انسان، میان خودش و ماهیتش تصور جدایى غیر ممکن است، مثلا میان سنگ و سنگى، میان درخت و درختى، میان سگ و سگى، میان گربه و گربهاى. انسان تنها موجودى است که میان خودش و ماهیتش جدایى و فاصله است، یعنى میان انسان و انسانیت. اى بسا انسانها که به انسانیت نرسیده و در مرحلهء حیوانیت باقى ماندهاند مانند برخى از انسانهاى بدوى و وحشى، و بسا انسانها که مسخ شده و به ضد انسان تبدیل شدهاند مانند اکثر متمدن نماها. چگونه ممکن است میان شىء و ماهیت خودش جدایى بیفتد؟ بدیهى است که ماهیت لازمهء وجود است و اگر وجودى بالفعل باشد ماهیتش به تبع بالفعل است. وجود بالقوه است که ماهیت شایستهء خود را فاقد است. آنچه اگزیستانسیالیسم به نام اصالت وجود مىنامد و مدعى است که انسان یک وجود بى ماهیت است و خود با انتخاب راه خود، به خود ماهیت مىبخشد، توجیه صحیح فلسفىاش همین است. فلاسفهء اسلامى، بالخصوص صدر المتألهین، تکیه فراوان بر همین مطلب دارد و از همین رو مىگوید: انسان نوع نیست، انواع است، بلکه هر فرد احیانا هر روز نوعى است غیر روز دیگر.»
به عبارت فلسفی، بر اساس نظریه اصالت وجود و حرکت جوهری، در مورد انسان وجودش مقدم بر ماهیتش است. انسان یگانه موجودی است که مراتب وجودی آن از بل هم اضل تا أو ادنی است. این از آن روست که این موجود در نهایت استعداد است و کمال مطلق که در پی آن است، فعلیت تمام. و رشد، مسیر چگونگی قوام این استعدادها در رسیدن به کمال مطلق است. لذا معنای رشد در مورد انسان به واسطه دو ویژگی ممتاز عقل و اراده است که قابل طرح میگردد و این دو ویژگی موجب یک نگاه امکانی به انسان است.
سکانس سوم: پیامدهای نگرش رشدمحور به انسان در علوم اجتماعی
بسط و گسترش این نوع نگاه به انسان در مرحله اول موجب تحول در نگاه به مقوله آموزش و به اصطلاح تعلیم و تربیت(نمی دانم چه واژهای بر اساس نگاه جدید جعل کنم) میشود. مقولهای که در نگاه انسانشناسی مبانی فلسفه تعلیم و تربیت سند تحول بنیادین آموزش نیز کمتر مورد توجه بوده است. پیوند نگاه رشدمحور به انسان با نظریه فطرت استاد مطهری(برخلاف تصور برخی از محققین نه تنها متناقض با یکدیگر نیستند که کاملکننده یکدیگر است) موجب تحول در نگاه به مقوله تعلیم و آموزش مبتنی بر اندیشه اسلامی است.
این نکته در رشته مدیریت قابل طرح است که به نظر میرسد، ریشه تعارض میان اهداف فردی و سازمانی در مدیریت مدرن، داشتن تفکر صنعتی به انسان میان نظریهپردازان مدیریت و علوماجتماعی است.(مقولهای که بولدینگ در مقاله معروف سال 1954 آن را تأیید میکند) تفکر صنعتی، انسان را در ردیف دیگر ابزارهای تولید قرار داده و بی آنکه به غایت و اهداف ذاتی او توجه کند، در تلاش برای شکل دادن آن در مسیر اهداف سازمانی است. در واقع در اینجا مدیر و طراح سازمان، همان نجار است و انسان در اینجا به ماده بیجان، همچون چوب تقلیل یافته است. شاید نظریههای بعدی به سطح تربیت رسیده باشند و یا در آینده برسند، اما تا رسیدن به انسان همچنان فاصله وجود دارد که باید ورای صنعت و تربیت باشد و آن بر اساس انسانشناسی که مطهری تبیین میکند رشدمحور است.
سکانس چهارم: بیان جالب استاد مطهری پیرامون رشد علمی
در انتها که بحث پیرامون رشد شد، بیفایده نیست به یکی از نکات جالب استاد مطهری در مورد رشد علمی افراد اشاره شود. ایشان در کتاب «تعلیم و تربیت در اسلام» در ابتدا بر ضرورت رشد شخصیت عقلانی افراد توجه کردهاند که خود معلول همان نگاه رشدمحور به انسان است:
«این مسأله که باید در افراد و در جامعه رشد شخصیت فکرى و عقلانى پیدا بشود یعنى قوه تجزیه و تحلیل در مسائل پیدا بشود ، یک مطلب اساسى است، یعنى در همین آموزشها و تعلیم و تربیتها در مدرسهها وظیفه معلم بالاتر از اینکه به بچه یاد مىدهد اینست که کارى بکند که قوه تجزیه و تحلیل او قدرت بگیرد، نه اینکه فقط در مغز وى معلومات بریزد، که اگر معلومات خیلى فشار بیاورد ذهن بچه راکد مىشود. در میان علما، افرادى که خیلى استاد دیدهاند، من به اینها هیچ اعتقاد ندارم. به همین دلیل اعتقاد ندارم که خیلى استاد دیدهاند، همان که برایشان باعث افتخار است. مثلا مىگویند: " فلان کس سى سال به درس مرحوم نائینى رفته، یا بیست و پنج سال متوالى درس آقا ضیاء را دیده ". عالمى که سى سال یا بیست و پنج سال عمر را یکسره درس این استاد و آن استاد را دیده، او دیگر مجال فکر کردن براى خودش باقى نگذاشته، دائما مىگرفته، تمام نیرویش صرف گرفتن شده، دیگر چیزى نمانده براى آنکه با نیروى خودش به مطلبى برسد...»
ایشان در ادامه با طرح شباهت جالب مغز و معده، نکته مهمی را در عرصه رشد علمی طرح میکنند:
«مغز انسان، درست حالت معده انسان را دارد. معده انسان باید غذا را از بیرون به اندازه بگیرد و با ترشحاتى که خودش روى غذا مىریزد آن را به اصطلاح بسازد. و باید معده اینقدر آزادى و جاى خالى داشته باشد که به آسانى بتواند غذا را زیرو رو کند، اسیدها و شیرههایى را که باید، ترشح نماید و بسازد. ولى معدهاى که مرتب بر آن غذا تحمیل مىکنند و تا آنجا که جا دارد به آن غذا مىدهند، دیگر فراغت، فرصت و امکان برایش پیدا نمىشود که این غذا را درست حرکت بدهد و بسازد. آنوقت مىبینید اعمال گوارشى اختلال پیدا مىکند و عمل جذب هم در رودهها درست انجام نمىگیرد. مغز انسان هم قطعا همینجور است. در تعلیم و تربیت باید مجال فکر کردن به دانش آموز داده بشود و او به فکر کردن ترغیب گردد.»
.
- ۹۳/۱۰/۰۲
www.ba133.blog.ir